"شهادت مظلومانه امام محمد باقر بر تمام شیعیان جهان تسلیت باد"
امام باقر میفرماید:تنبلی برای دین و دنیا زیان بار است
و همچنین میفرماید :در نزد خدا هیچ چیز مبغوض تر از شکم پر نیست
ایشان میفرمایند:رسول خدا امتش را از به دست کردن انگشترطلا و پوشیدن انواع لباس زرباف و ابریشمی و ارغوانی نهی فرمود.
اگر با خوندن این شعر حال عجیبی پیدا کردی شاید اون لحظه که دلت لرزید در توبه باز باشه دعا برای بقیه یادت نره...........
در غروبی غمگین..........
بین یک کوچه تنگ
مادری بود که دست پسر خویش گرفت
راهی ره شده بود راه در پیش گرفت
سند باغ فدک بود به دستان بتول
راهی ره شده بود دخت والای رسول
از میان کوچه میرود با پسرش
بی حیایی ناگهان راهشان را سد کرد
دست سنگین خودش بالا برد
و به رخساره مادر کوبید
مات و مبهوت حسن
نیست در باور او
مادرش افتاده
رنگ رخسار حسن گشت سپید
چشم مادر شده تار
دیگر او هیچ ندید
آسمان دور سرش میچرخید
مادر افتاده زمین
بغضش ارام شکست
حسنش گریه کند
چادر خاکی مادر بتکاند که شده خاک آتود
حسنش باز فقط گریه کند
گویدش :خیز که تا خانه رویم
پدر آنجاست و چشمش به در است
خیز از جا و کمک گیر ز من
دست بگذار به روی دوشم
مادر بی رمق و بی هوشم
باید از جا خیزد
رمقی نیست که زهرا خیزد
دست خود را روی دیوار گذاشت
دست دیگر را نیز به روی شانه ی فرزندش برد
یا علی گفت و ز جایش برخاست
عزم رفتن او کرد به سوی خانه شاه
گم نموده است گمانم او راه
هاله ای ابر به رخساره ی او نقش گرفت
و از آن روز رخش را حتی
ز علی هم پوشاند
تا که جمعی در شب
به سرایی که پناه همه عالم بود
حمه ور گشته و در پشت در خانه تجمع کردند
خواستند تا که علی را ببرند
هیزم و اتش و دود
قسمت درب همان خانه شده
آمد ا و پشت در و خواست که در باز کند
ناگهان یک نفری با لگدی
در آن خانه به داخل هل داد
ناله ای رفت به عرش
مادری پشت در است
میخ در سینه او
خون چکد روی زمین
باز هم یاری حیدر را کرد
گفت:من مرده ام آیا که علی را ببرید
ریمان را بگرفت
نانجیبی به غلافی که به دستانش داشت
مزد یاری علی را داده
دست او را بشکست
لگدی هم زده بر پهلویش
استخانش بشکست
هر که از ره آمد لگدی بر او زد
انکه پیغمبر دین گفت که از من باشد
پاره ی قلب من است
هر که آزرد او را قلب مرا رنجانده
و چنان بود که بعد از آن شب
چند روزی دگر او زنده نماند
موقع غسل شدو نیمه شبی
حیدر آمد و کبودی تنش را نگریست
سر به دیوار گذاشت گریه میکرد و صدا زد او را
کودکانش همه گرداگردش
ذک مادر بگرفتندو سر و سینه زدند
حسن افکند خودس را بغل مادر خویش
و حسین صورت خود را کف پای مادر
بفشارد و بگرید و علی هم بیند
دل او درد آمد
کودکتنش را همه او دلداری داد
بردنش در دل شب
بی نشان خاک کنند
تا که حتی اثری از قبرش
باقی از خود نگذارد برای اینکه
نشود هیچ کس قصد جسارت بکند
و چنین گشت سر انجام همان مادر و طفل
که غروبی با هم
راهی کوچه تنگی گشتند
بی نشان مادر شد
خونجگر کودک او
مادرش رفت ولی کودک ماند..........
مادرش رفت ولی کودک ماند..........
"اللهم عجل لولیک الفرج"
آمین